رویا و خیال، افسانه و داستان

داستانهای خیالی من. از پلیسی تا وحشتناک. عاشقانه تا جادویی

رویا و خیال، افسانه و داستان

داستانهای خیالی من. از پلیسی تا وحشتناک. عاشقانه تا جادویی

داستان ها و رمانهایی که آنها را در طول دوران زندگی ام نوشته ام

نویسندگان
پیوندهای روزانه

 

نوسندگی

چطور یک نویسنده باشیم؟

 

برگرفته از کتاب "اسم من میناست" اثر "دیوید آلموند"

 

نویسندگی چیست؟ آیا تنها یکسری کلمات از اعماق قلب و ذهن است که بر روی کاغذ، نوشته می شوند؟ آیا شجاعتیه که به هنگام نشان دادن خصوصی ترین افکار به بقیه، از خود بروز می دهیم؟ و یا آن است که یکسری از اتفاقات را که خوانده یا شنیده ایم، کنار هم بگذاریم؟

 

 مشخصا آن نیست. نمی شود که بنویسیم بعد این اتفاق افتاد و بعد این اتفاق و بعد این اتفاق و همه حوصله اشان سر برود. باید اجازه داد نوشته مانند ذهن، مثل درخت ها و یا حیوانات، مثل خود زندگی رشد کند. چه کسی گفته هر داستانی باید روی یک خط مستقیم تعریف شود؟ کلمات باید پرسه بزنند و به این طرف و آن طرف بروند. باید مانند جغد پرواز کنند و مثل خفاش بپرند و مثل گربه ها یواشکی راه بروند و جیغ بکشند و برقصند و آواز بخوانند. گاهی هیچ کلمه ای نباید نوشته شود. فقط سکوت و فقط فضایی خالی.

 

یک نویسنده، تکه تکه زندگی فردی را به نمایش می گذارد، در ان می دمد و سعی میکند آنها را زنده کند. شاید نوشتن کمی شبیه به خدا بودن است. هر کلمه ای آغاز یک خلقت جدید است. یک مسیر نو.

 

هیچ اتفاقی نیست که مسیر داستان را عوض نکند. هیچ داستانی نیست که اتفاق احمقانه ای در آن رخ ندهد.

 

چه می شد اگر واقعا داستانی وجود داشت که در آن هیچ اتفاقی رخ نمی داد؟ هیچ کسی قادر به نوشتن آن نیست. هر بار که کلمه ای بر روی کاغذ نوشته می شود، به محض اینکه شخصیتی نامگذاری می شود و در داستان شروع به حرکت می کند، خود اتفاق جدیدی را رقم میزند. و تنها داستانی که هیچ اتفاقی درآن رخ نمیدهد، داستانی است که اصلا نوشته نمی شود. یک صفحه ی خالی است. و به بیانی پر از احتمالات. کاغذی است که منتظر فردی برای نوشتن است. پس واقعا هم خالی نیست و حتی در یک صفحه ی سفید هم یه داستان نهفته است.

 

پائول کلی می گوید طراحی کردن مثل بیرون بردن خطی برای قدم زدن است. شاید بتوان گفت که نوشتن هم مثل قدم زدن است. شروع نوشتن به مانند شروع قدم زدن می ماند. لازم نیست تا وقتی به مقصد نرسیده است، کسی بداند که او به کجا می رود و حتی هیچ کس نمی داند که بر سر راه ممکن است به چه چیز برخورد کند. ووردزورث، شاعر انگلیسی قرن 18 و 19، عادت داشت نوشته هایش را به هنگام راه رفتن بنویسد. اون می گفت که آهنگ راه رفتن به یافتن آهنگ شعرهایش کمک می کند.

 

نوشتن، بردن کلمات برای قدم زدن است و کلمات ریتم پاها را تکرار می کنند.

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی