رویا و خیال، افسانه و داستان

داستانهای خیالی من. از پلیسی تا وحشتناک. عاشقانه تا جادویی

رویا و خیال، افسانه و داستان

داستانهای خیالی من. از پلیسی تا وحشتناک. عاشقانه تا جادویی

داستان ها و رمانهایی که آنها را در طول دوران زندگی ام نوشته ام

نویسندگان
پیوندهای روزانه

  

 

 

  خلاصه ای از کتاب "نوشتن با تنفس آغاز می شود" از "لرن هرینگ"

 

در ابتدای کار نوشتن، همواره صفحه ی سفیدی پیش روی ما قرار دارد. این صفحه باعث می شود لبخند بزنید و یا خود را پنهان کنید؟ یادتان باشد، الهام، خمپاره ای نیست که از طرف خدا بر سرمان نازل شود. بلکه از نفس محکم می آید، از یک بنیاد قابل اعتماد. اگر نفستان ریشه در زمین داشته باشد، داستان و شعرهایتان زنده می شوند و روی زمین به رقص در می آیند.

 

برای نوشتن باید تمرکز ذهن داشته باشید و برای اینکار می بایست با چندین مفهوم آشنا شوید.

 

ابتدا باید با ریسک آشنا شویم. در تمامی نوشتارهای "ناموفق"، نبود عامل ریسک شخصی احساس می شود و نویسنده در این گونه متن ها سعی می کند خیلی بااحتیاط و در امنیت کامل کار کند و هر چه را می خواهد بگوید، ابتدا در قالبی از جملات زیبا بپیچاند. خواننده این را در همان نظر اول خواهد فهمید. حتی اگر نفهد به چه ترتیب این کار صورت گرفته شده است.

 

خطر کردن برای نوشتن چیز عجیب و غریبی است. ما که قایق سوران حرفه ای نیستم. ما تنها نشسته ایم و دست هایمان را حرکت می دهیم. پس چه چیزی برایمان خطرناک است؟ خطر نوشتن درونی است. با شهامت به اعماق وجود خود سر زدن است.

 

به کارتان فکر کنید و هر طور که هست، آن را دیالوگی با خود فرض کنید. البته قرار نیست این دیالوگ را به همان ترتیب در متن داستان بگنجانید. این تصویر را فقط باید چشمان شما ببیند. حال آن را بپردازید و بیرون آورید و به دنیا نشان دهید. مشخصا خواننده درک خواهد کرد که شما سفری به اعماق داشته اید. حتی اگر روند آن را نداند.

 

ریسک سطح دارد. کسی که تا به امروز بلند صحبت نکرده، فقط با بیان حرف هایش، ریسک می کند؛ ولی نویسنده ای که سال ها نوشته و تولید کرده و به اشتراک گذاشته است، باید در قلبش بگردد و ببیند چه چیزی در اعماق وجودش بیشتر او را می ترساند. باید مداوم خودش را به چالش بکشد تا اثرش نیز همین کار را با مخاطب کند.

 

برای آنکه تمرینی از ریسک پذیری را انجام دهید، میتوانید فهرستی از ترس ها و دلایل آنها تهیه کنید و توضیح دهید چرا به نوشته ی خود اعتماد ندارید.

 

پس از آن به سراغ اعتبار می رویم. ما باید بین خود معتبرمان و فرم فیزیکی مان ارتباط برقرار کنیم. اغلب نویسندگان در سرشان زندگی می کنند و بدنشان تنها وسیله ی نقلیه است. اگر تمام وقتمان را در سرمان بگذرانیم، نه تنها درگیر افکار درهم و برهم می شویم، بلکه پاسخ تمام مشکلاتمان را نیز از همان یک نقطه طلب می کنیم: مغز. قرار نیست تمام کارها را مغز انجام دهد. ذهن ما داده پردازی عظیم است و صرفا می تواند با اطلاعاتی که در خود دارد، کار کند. راه حل های خلاقانه باید از محیطی بیرون از مغز بیایند.

 

ما از طرق پوستمان احساسات مختلفی را کسب می کنیم. نمی توان قبل از آنکه چیزی را احساس کرد، به آن فکر کرد. وقتی ذهن روی کاری متمرکز نشود، جواب ها به ترتیب دیگری و از راه های دیگری نیز به ذهنمان خواهد آمد. برای نوشتن عمیق به همه ی مسیرهایتان نیاز دارید و استفاده از یکی از آنها به تنهایی کافی نیست. ( درس نمی خوانید که نیازمند تمرکز حواس باشید. گاه یاوه گویی نیز سبکی از نوشتن محسوب می شود.)

 

فروتنی نیز به تمرکز ذهن کمک خواهد کرد. هرچند که در ذهن غربی ها، فروتنی (humility) با تحقیر (humiliation) هم معناست، اما به راستی چنین نیست. فروتنی در هر دو مرحله پیش و پس از آغاز نوشتن، به ما کمک می کند. در مرحله پیش از آغاز، با فروتنی به روش های جدید دست می یابیم و یا اطلاعات جدیدی را کسب و پس از آن به راحتی اشتباهاتمان را تصحیح می کنیم.

 

گوشی شنوا داشتن در فروتنی امری ضروری است. بشنوید و اطلاعات کسب کنید. اگر فروتن باشید، می توانید آزادانه دست به اکتشاف بزنید و با این روش، دری گسترده رو به ناآگاهی خود بگشایید. هیچ قانون کلی در کار نیست. معلم ها میتوانند شاگرد نیز باشند.

 

عنصر بعدی کنجکاوی است. کنجکاوی یعنی چی؟ جه تفاوتی بین آن با فضولی وجود دارد؟ یک نویسنده همواره در پی یافتن پاسخی برای "چرا"های خود است. اگر او پاسخ دقیق تمام سوالات را در ذهنش داشته باشد، نمی تواند به سراغ نویسندگی برود. چرا که در آن حالت فروتنی، گشودگی و نرمی در کارش نیست.

 

بخشی از کارتان این است که همواره نسبت به نوشتنه ی خود کنجکاو باشید. کارتان کجاها می رود؟ کجا می تواند برود؟ اگر به شخصیت اصلی داستانم گوش دهد، مرا به کجا خواهد برد؟ اصلا این شخصیت، شخصیت اصلی داستان من است؟ داستان شما، خود سوال های بعدی را به ذهنتان خواهد آورد. مهم آن است که چطور به آنها جواب خواهید داد.

 

کار اصلی نویسنده آن است که کاری کند خواننده زندگی کسانی غیر از خودش را به طور کامل حس کند. این کار به طور طبیعی ناممکن است؛ اما می شود تا حد زیادی به آن نزدیک شد. نویسنده ای که هم حسی ندارد، سرد، پیوندگسیخته و موعظه گر است. نویسنده ی غیرحسی شخصیت هایی مانند ترکه چوب خلق می کند که اغلب تنها ذهنیتی را تداعی می کند تا آدمی را.

 

اولین قدم برای ایجاد هم حسی با افرادی که اطرافمان هستند، این است که حالت حسی آنها را برای خودمان ایجاد کنیم. اگر نتوانیم احساس را در خودمان گسترش دهیم، آن را نیز نمی توانیم به دیگران منتقل کنیم.

 

وقتی شخصیتی می سازیم، انگیزه از مهمترین دستمایه های ماست؛ "چرا"یی چیزها. چه چیز باعث شد تا فلان کس، فلان کار را انجام دهد؟ باید دلایلی را که پشت کارهای شخصیت های داستانمان هست، پیدا کنیم و بپذیریم که آن دلایل گاه با دیدگاه ما یکسان نیست. اگر هم حسی نکنیم به قضاوت می پردازیم و این قضاوت بین نوشته و خواننده، فاصله می اندازد. اگر داستانمان گرایش های ما را نشان دهد، نوشته هایمان شعاری بیش نخواهد بود.

 

پذیرش خود، بخشی از بنیانگذاری شما به عنوان نویسنده و به عنوان انسان است. اگر بتوانید با درستکاری خلل ناپذیر و کمی لبخند خودتان را نگاه کنید، توان این را پیدا خواهید کرد که کارتان را درست شروع کنید. اگر بخواهید فراتر از توانایی های امروزتان خودتان را بسازید، هر چقدر تلاش کنید چیزی در شما تغییر نمی کند. ( یادتان باشد، اگر خودتان را نپذیرید، نمی توانید خودتان را اصلاح کنید.) وقتی خودتان را با دید واقعگرایانه نگاه کنید، نوشتارتان را هم واقعگرایانه خواهید دید. اگر فکر کنیم عالی هستیم، نمی توانیم نصایح خیرخواهانه ی گذشتگان ادبی مان را بشنویم. و اگر هم فکر کنیم کارهایمان مصیبت بار است، نمی توانیم زیبایی درون آن را ببینیم.

 

نویسنده ها می دانند که نمی توانند کل کارشان را یکجا ببینند و به ارزیابی درست نیازمند هستند. برای همین است که گاه از همکارانشان می خواهند که کارشان را ارزیابی کنند. هر چه بیشتر تمرین کنید، دیدتان نسبت به کار واقعی تر می شود. با گذر زمان بهتر می شوید. هر روز که بنویسید با دیروز تفاوت پیدا کرده اید. احساس تازه ای در درونتان بیدار شده است که می توانید به کمک آن لبخند زده و به راه ادامه دهید.

 

در انتها یادتان باشد که یک نویسنده باید ارتباط خوبی با نوشته اش داشته باشد. یادتان باشد نوشته زیاد منتظر نمی ماند که افراد به سراغشان برود. باید با آنها ارتباط داشت.

 

هر نویسنده ای با نوشته اش ارتباطی منحصر به فرد دارد؛ خطرها، لذت ها و مشکلات زندگی نویسنده در زیر و بم این ارتباط است که نفس می کشد. هر بار که پا در راه نویسندگی می گذارید، تصور کنید ارتباطتان از آن نوعی است که بین دو دوست نزدیک یا والدین و فرزندشان هست. راهتان را از راه او جدا نکنید. اگر این کار را کنید، عصبی و درمانده می شوید. نگویید "هر وقت بچه هایم بزرگتر شدند" یا "هر وقت بازنشست شدم" یا حتی "هر وقت که زمان کافی داشتم". این جمله ها یعنی آنکه نوشته هایتان جایی در آینده دارد و شما هیچگاه نخواهید نوشت. زیراکه هرگز زمانی را نخواهید یافت.

 

یادتان باشد. نوشتن شما را حفظ خواهد کرد. هرچند که تمام دنیای اطرافتان فرو بریزد، اما شما همچنان نوشته هایتان را خواهید داشت. 

  

 

  

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی